بیرون، شب بود و باد و برف. زن، شب یخ زده را پشت در بویید، آهسته گفت:«میلرزی». باد، پوفه های برف را از لای در نیمه باز ریخت تو انبار. زن لرزان گفت: «می ترسم». مرد از لای در چشم به بیرم دوخت. فکر کر؛ زن را باید همانجا توی اتاق می گذاشت. گفت: «امشب کار را یکسره میکنم.»
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 93 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 2 |
تاریخ چاپ | 1394 |
موضوع | رمان ایرانی |
شابک | 9789643807719 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.