وقتی بانو برای آخرین بار در آینه نگاه کرد، دیگر خود را نمیشناخت. پیراهن سبز، هیکل دخترانهاش را قالب گرفته بود و بازوهای سفیدش از میان چینهای سر شانه برق میزد، صورتش همان صورت هیجده سالگی بود که حالا کمی پهنتر و زیباتر شده بود. لایهای از پودر تمام چینهای ریز کنار دهان و چشمها را میپوشاند و اگر چشمهایش هنوز همان برق را داشت، هیچکس بانوی حالا را نمیشناخت. بانو از سر رضایت لبخندی زد و به اتاق محمود خان رفت.
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 70 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 6 |
تاریخ چاپ | 1399 |
موضوع | داستان ایرانی |
شابک | 9789643626624 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.