جز آن کبوتر زخمی که در چهار سالگی جلوی پایش افتاده بود این اولین باری بود که پرندهها را از نزدیک میدید. شنیده بود که کبوترها کثیف و بدبو هستند و جز بال چیزی بیشتر از موشها ندارند. اما او هر چه نگاه کرد، جز پرندههای زیبایی که پوست تنشان میدرخشید، چیزی ندید. در مقابل کبوتر طلایی ایستاده بود و بوی دود گلوله به مشامش میرسید. تازه فهمیده بود که پدرش یک تیرانداز است. حالش گرفته شد
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | پالتویی |
تعداد صفحه | 240 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 4 |
تاریخ چاپ | 1400 |
موضوع | داستان نوجوان |
شابک | 9789651259562 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.