رو به طارمه ها صدا زد کتیرا... "کتیرا... کتیرا" بلند بود صدایش و جستجوگر. برای یک لحظه فراموش کردم مادرم را زخم معده کشت. برگشتم به ایوان نگاه کردم. منتظر بودم مادرم با همان پیراهن چیت گلدارش پشت طارمه ها پیدایش شود و بگوید "هان... با کی کار داری؟"
اما بعد رو به پیرمرد گفتم "نیست. مرده... مگر نمی بینی؟"
انگار نشنید که همه ی سنگینی اش را داد به نرده ها و پله ها را سنگین بالا رفت. صدای خس خس نفسش در آمد. کی اجازه داده بود به او؟ دنبالش توی پله ها راه افتادم. لبه ی کتش را گرفتم و محکم کشیدم.
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 176 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 1 |
تاریخ چاپ | 1399 |
موضوع | رمان ایرانی |
شابک | 9786222331214 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.