چهارده ساله بودم. شاگرد دبیرستان نظام بودم. یک روز دبیر علوم طبیعی ما، دو رویداد دربارۀ حیوانات برایمان تعریف کرده بود که هنوز یادم است. این دو رویداد را همان طور که در یادم مانده، برایتان بازگو میکنم. دبیرمان میگفت: یکی از روزهای زمستان بود. در طبقۀ دوم یک آپارتمان منزل داشتیم. من کنار پنجره نشسته بودم و داشتم قهوه میخوردم و روزنامه میخواندم. صدای پارس سگی از کوچه بلند شده بود و قطع نمیشد. زبانبسته چنان پارس میکرد که نتوانستم بگیرم و بنشینم. پنجره را باز کردم و به کوچه نگاه کردم. سگ کوچولو و ولگردی بود. رفتم پایین که چخش کنم و فرارش بدهم. در را باز کردم. زبانبسته تا چشمش به من افتاد شروع کرد به زوزه کشیدن. معلوم بود که جاییش درد میکند. پوزهاش را گذاشته بود روی سکو و چشمش را به من دوخته بود. وقتی بغلش کردم، متوجه شدم که یکی از پاهایش شکسته. زخمش را شستم و مرهم گذاشتم و بستم. مدتی زوزه کشید و ناله کرد بعد ساکت شد. شکمش را سیر کردم. گرفت و خوابید.
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | پالتویی |
تعداد صفحه | 252 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 5 |
تاریخ چاپ | 1401 |
موضوع | داستان خارجی |
شابک | 978-600-376-295-4 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.