در این هنگام در آهسته باز شد و دختری جوان که با ترس و تشویش به اطراف می نگریست به اتاق وارد شد. همه با کنجکاوی و تعجب به او نگریستند. راسکلنیکف اول او را نشناخت. این دختر جوان سوفیا سمیونونا مرامالادف بود. دیشب راسکلنیکف برای نخستین بار دیده بودش. اما وضع و لباس و موقعیت او در آن وقت موجب شد که چهره دیگری از او در خاطر راسکلنیکف نقش بندد. اکنون دختری جوان و محجوب بود که لباسش فقیرانه می نمود و به دختر بچه ای مانند بود. رفتاری نجیبانه و شایسته و صورتی روشن اما کمی وحشتزده داشت، بر تنش لباسی بسیار ساده و خانگی، و بر سرش کلاهی کوچک و به سبک قدیم بود. فقط در دستش مانند دیروز چتری بود. همین که برخلاف انتظار اتاقی پر از جمعیت دید، نه تنها ناراحت شد بلکه خود را باخت، هم چون بچه ای ترسید و خواست برگردد.

ما آب حیات می فروشیم.

کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور

فروشگاه اینترنتی کتاب وب