زیبایی او دیگر برایم دشمن قسمخوردهای نبود که بر تمام زندگیام سایه میانداخت. در قدرتی که حضور او در جمع ایجاد میکرد سادهدلانه خودم را سهیم میدانستم. شده بودم رفیق آن مرد خوشقیافه. نوچهای که دروازهی برقراری ارتباط با شهسوار افسانههاست. سانچوپانزای شکمگندهای که بردهی زیبایی و وقار اربابش شده با این تفاوت که اربابم خیالباف نبود و دانستن همین نکته به جای اینکه از حقارتم بکاهد بر آن میافزود چون دستکم خواننده یا شنوندهی افسانهها زمانی که با نوکر یک آدم خیالباف مواجه میشود ناخودآگاه احترامی برای او قائل است. سانچوپانزای دن کیشوت یا زاخار ابلوموف در ذات خود ارزش و احترامی دارد که نوکرهای اربابهای واقعی خواب آن را هم نمیتوانند ببینند.
ـ از متن کتاب ـ
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 330 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 2 |
تاریخ چاپ | 1393 |
موضوع | رمان ایرانی |
شابک | 9789643629861 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.