وقتی شاطرعباس نانهای داغ را توی دستهای مهتاب میگذاشت دلم میخواست جای شاطرعباس بودم. وقتی مهتاب نانهای داغ را لای چادر گلدارش میپیچاند دلم میخواست من، آن نانهای داغ باشم. وقتی مهتاب به خانه میرسید و کوبهی در را میکوبید، هوس میکردم کوبهی در باشم. وقتی مادرش نانها را از مهتاب میگرفت، دوست داشتم مادر مهتاب باشم. بعد مهتاب تکهی نان برای ماهیهای قرمز توی حوض خانهشان میانداخت و من هزار بار آرزو میکردم یکی از ماهیهای قرمز توی حوض باشم.
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 128 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 27 |
تاریخ چاپ | 1402 |
موضوع | رمان ایرانی |
شابک | 9786002291165 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.