اما مه رو است که هدایت به عشق او میبالیده و حالا که مجبورم تندتر بران تا سر ساعت به سردخانه بیمارستان برسم، باز هم از هدایت میگوید، جلو بیمارستان به نگهبان حالی میکنم که که آمده ایم برای تحویل گرفتن جسد و او با انگشت به سمت سردخانه اشاره میکند، از پلههای نمور و بوی ناک که پایین میروم، متصدی سردخانه با لقمه نیمه جویدهای که توی دهان میچرخاند، میگوید گواهی فوت را نشان بدهم و اسم و رسم مردهمان را بنویسم روی لیست. من مدارک را نشانش میدهم و او زبان سرخش را میچرخاند روی دندانهای زردش تا خردههای غذا را ببلعد و بعد شرایط گرفتن آمبولانس و برگ ترخیص جسد و همه کارهایی را که باید توی بهشت زهرا بکنم برایم توضیح میدهد و مه رو همان بالا مانده، بالای پلهها.
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 104 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 5 |
تاریخ چاپ | 1402 |
موضوع | رمان فارسی |
شابک | 9789643624392 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.