لادن یک پایش را چند بار کف ماشین کوبید. گلویش را صاف کرد. گفت: فکر کردم گفتی قضیه مرگ و زندگیه. چرا با ناهید نیومدی؟ سارینا از شیشه جلوی ماشین به آسمان نگاه کرد. سر تکان داد. گفت: خودت که میشناسیش. اون به تک تک دوست پسرای من حسودی میکنه. یه کم حس همکاری داشته باش دیگه.
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 254 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 1 |
تاریخ چاپ | 1391 |
موضوع | رمان ایرانی |
شابک | 9789643808129 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.