همه عمر بینام بودم. سالها در آرزوی داشتن یک نام جنگیده بودم. و وقتی به آن نام دیگر احتیاج نداشتم، یک روز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم توی آیینه «نامکننده» بزرگی مقابلم ایستاده. نامکنندهای که خودش هنوز نامی نداشت، و فقط زاد پدرش بود. نامکننده بینامی که نامش چنان وحشتی تو دلها میانداخت که قابل باور حتی برای خودش نبود.
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 184 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 4 |
تاریخ چاپ | 1401 |
موضوع | رمان ایرانی |
شابک | 9789643807429 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.