خاله کانگورو، مثل همیشه، خیلی زود از همه جلو افتاد. قدمهای بلند برمیداشت و میرفت و مرتب میگفت: «عجله کنید...بیایید دیگر...تندتر...» کانگورو کوچولوها که دلشان نمیخواست تند تند بروند، فکری به نظرشان رسید... .
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رحلی |
تعداد صفحه | 24 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 1 |
تاریخ چاپ | 1395 |
موضوع | داستان کودک |
شابک | 9786004360609 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.