این مطلب را به دوست خود ارسال کنید

اطلاعات شما نزد کتاب وب کاملا محفوظ می باشد

کتاب آشغالدونی

کتاب آشغالدونی

انتشارات نگاه

قیمت: 65,000 تومان

به کوچه بعدی که پیچیدیم، من حسابی دمغ و پکر بودم و کفرم از دست بابام در اومده بود. و ویرم گرفته بود که سر به سرش بذارم و حرصشو دربیارم و تن و بدنشو بلرزونم. بابام آدم کله شقی بود، انصاف نداشت، حساب هیچ چی رو نمی‏کرد، همیشه به فکر خودش بود. تا می تونست راه می‏رفت، کوچه پس کوچه‏های خلوتر دوست داشت، در خانه های خالی را می‏زد، از خیابان‏های شلوغ می‏ترسید، از جاهای دیدنی فراری بود. خیال می‏کرد رحم و مروت تنها در خرابه‏ها پیدا می‏شه. خسته که می‏شد می‏نشست، و وقتی می‏نشست، بدترین جاها می‏نشست، زیرآفتاب، وسط کوچه، پای تیرچراغ، کنار تل‏زباله‏ها، جایی که تنابنده‏ای نبود، جنبنده‏ای رد نمی‏شد و بو گند آدمو خفه می‏کرد. دیگه حاضر نبود جُم بخوره، ساعت‏ها تو خودش کنجله می‏شد و حرکت نمی‏کرد، پشت سرهم ناله می‏کرد که چرا هیشکی از اون جا رد نمیشه، چرا کسی به داد ما نمی‏رسه، بعد، بعدش خواب می‏رفت، خواب که می‏رفت صداهای عجیب و غریب در می‏آورد، به خودش می‏پیچید. بیدار که می‏شد، منو به باد فحش می‏گرفت، که چرا بیدارش کرده‏م، چرا دوباره دردش گرفته، چرا سردش شده، گرمش شده، دلش مالش میره. و من هیچوقت هیچ چی نمی‏گفتم. نمی‏گفتم که من کاری نکرده‏م، گناهی ندارم. یه هفته تمام همه جارو گشته بودیم، هیچ جا آرام و قرار نداشتیم، اگه ته مانده غذایی به دستمون رسیده بود، بیشترشو بابام بلعیده بود و بعدش بالا آورده بود. و هی به من و دنیا فحش داده بود که چرا بالا میاره، چرا هیچ‏چی تو دلش بند نمیشه، انگار که همه‏ش تقصیر من یا تقصیر دنیا بوده. اگه رهگذری، پیرزنی، یا حتی بچه‏ای، چند سکه‏ای به من یا به ما داده بود، همه را از چنگم درآورده بود و برای خودش سیگار و قرص نعنا، یا نبات خریده بود، همه‏رو خودش بلعیده بود و هیچ وقت بهم نداده بود. شب‏ها مجبورم می‏کرد بالاسرش بشینم تا خواب بره، و صبح‏ها با لگد بیدارم می‏کرد. این بود که دیگه کفری شده بودم، جانم به لب رسیده بود، و ویرم گرفته بود که تلافی کنم، بلایی سرش بیارم، لجشو دربیارم و تن و بدنشو بلرزونم. اما من که نمی‏تونستم بابامو بزنم، یا فحشش بدم، بلدم نبودم که ناله کنم، خرناسه بکشم، تو خواب حرف بزنم، وسط کوچه چارزانو بشینم، بالا بیارم. پولم نداشتم که آب نبات و قرص نعنا بخرم و بخورم و به او ندم. و نمی‏دونستم که چه جوری کفریش بکنم. بلندتر فوت کردم، بازم چیزی نگفت، جلوتر زدم و تندتر کردم، خبری نشد. اونوقت شروع کردم به خوندن، آوازخوندن، آواز که نه، همین جوری قدم‏هامو می‏شمردم، راه رفتنمو می‏شمردم: «هیجده، نوزده، بیست، ای خدا زهرا یار ما نیست، هیجده، نوزده، بیست، ای خدا زهرا یار ما نیست.»


ما آب حیات می فروشیم.

کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور

فروشگاه اینترنتی کتاب وب

 

 

مشخصات فیزیکی

قطع کتاب رقعی
تعداد صفحه

103

نوع جلد شومیز

مشخصات فنی

نویسنده

غلامحسین ساعدی

مترجم
ناشر

انتشارات نگاه

نوبت چاپ

4

تاریخ چاپ

1400

موضوع

داستان ایرانی

شابک

978-600-376-355-5

نظرات

captcha Refresh

کتاب های مشابه