دستهای ارسلان را نمیدیدم. بچه، جنازهی بچه، روی دستهاش بود و چیزی معلوم نبود. زن، انگار که طغیان کند، دستش را بُرد پشتِ سرش، موهاش را از هم باز کرد و سرش را تکانی داد و موها را روی شانهها ریخت، بعد مثل فنر از جاش پرید و دوباره رفت توی اتاق و در را بست. من ماندم و ارسلان و بچه. تصویرِ شانههای لاغر و تختِ سینهی سفیدِ زن، توی سَرَم میچرخید. ارسلان داشت به من نگاه میکرد.
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 131 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | امین علی اکبری |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 1 |
تاریخ چاپ | 1400 |
موضوع | ادبیات ایران |
شابک | 9789641855101 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.