سگهای جوان نمیخواهند به دیدن پدربزرگ بروند. میگویند او خستهکننده است و همهاش از گذشتهها حرف میزند. آنها فکر نمیکنند پدربزرگ هم روزی جوان و خوش بوده است.
اما پدربزرگ هنوز چند چشمبندی در آستین دارد…
یک داستان جذاب شنیدنی درباره دست کم نگرفتن پدربزرگها و مادربزرگهای پیر.
داستانی که همۀ نسلها از خواندن آن لذت میبرند.
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | خشتی |
تعداد صفحه | 29 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 1 |
تاریخ چاپ | 1396 |
موضوع | داستان کودک |
شابک | 9786004362566 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.