اولینا با صدائی آهسته شروع به صحبت میکند: «لازم نیست بگویم که... اگر نمردی هرگز نباید این راز را به کسی بگویی. خودم میدانم. من مجبور شدهام به خدا و همهی مقدسین و لهستان، وطن خودمان قسم بخورم که از این بابت به هیچکس چیزی نگویم، ولی وقتی آن را با تو در میان میگذارم درست مثل این است که آن را به خودم گفته باشم، و همانطور که نمیتوانم چیزی را از خودم پنهان کنم، از تو هم هیچ چیز را نمیتوانم پنهان کنم!» از جا بلند می شود و آب جوشان را بسیار آهسته و با ملایمت و مراقبت تمام در قوری کوچک میریزد، در این بین هم هروقت مکث کوچکی میکند، قبل از اینکه آب را باز جرعهجرعه بریزد به آندره آس لبخندی میزند، و حالاست که آندره آس متوجه میشود او هم گریه کرده است. آن وقت اولینا در فنجانهایی که کنار زیرسیگاری قرار دارد قهوه میریزد...
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 167 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 12 |
تاریخ چاپ | 1399 |
موضوع | رمان خارجی |
شابک | 9789646194670 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.