این چهره محققِ پا به سن گذاشته یا دکترِ خانوادگىِ کمابیش اخمویى که نوزادان بسیارى به دنیا آورده، متکى بر تصویرى است که نقاشِ کمابیش گمنامى، به نام جوزف براتس، در 1898، هنگامى که چخوف دچار بیمارى سل بوده از او کشیده است. چخوف در آن حال که به انتظار تمام شدن تصویر نشسته بوده بىقرار بوده و کمترین اعتمادى به استعداد نقاش نداشته و پس از اتمام تصویر گفته بوده که کراوات و خطوط کلى چهره شاید دقیق باشد اما تصویر روىهمرفته ارتباطى با من ندارد. و پنج سال بعد، که تصویر از دیوارِ سالنِ تئاترِ هنرىِ مسکو آویخته شد، به همسرش نوشت که هر کارى از دستش بر بیاید انجام مىدهد تا تابلو از آن سالن برداشته شود و به جایش عکسى از او بیاویزند. «هر تصویر بهجز آن تصویر مشمئزکننده» و افزوده بود: «چیزى در آن تصویر مىبینم که از من نیست و چیزى از وجود من در آن حذف شده است.» و با گذشت زمان بر خشم او نسبت به آن تصویر افزوده شد و از آن با عنوان «آن تصویر فجیع» یاد مىکرد. چخوف حق داشته تصویر را نپسندد زیرا که تصویر حالتى رسمى و آکادِمىوار داشت در حالى که او از غرورى کاملاً معمولى برخوردار بود. چخوف در دوران جوانى و میانسالى جذابیتى یگانه داشت. ولادیمیر کورولِنکو، که چخوف را در سال 1887 دیده بود، از خطوط زیباى چهره او یاد مىکند که جذابیت دوران جوانى خود را حفظ کرده، تلألؤِ چشمانش حالتى متفکرانه به آن مىبخشیده و مجموعه اسباب چهرهاش از نشاط زندگى آکنده بوده است. چخوف هیچگاه قرار و آرام نداشت و پیوسته شوخى مىکرد. حتى در سالهاى آخر عمر، که مسلول بود و ناراحتى چشم پیدا کرده بود، همچنان به شوخىهاى خود ادامه مىداد و تا سالها پس از مرگش، دوستان او از قهقهههاى زیباى خندهاش یاد مىکردند. تصور کنیم که او در حدود 1889، که کمابیش سى سال داشته، بیشترِ داستانهایش را نوشته و در اوج شهرت بوده، پا به اتاقى مىگذارد. در این سن و سال جایزه پوشکین را از طرف آکادِمى سلطنتى علوم روسیه دریافت کرده و به عضویت انجمن دوستداران ادبیات روسیه انتخاب شده است. او دیگر مىدانسته که نویسنده بزرگى است و در ادب روسیه جایگاهى یافته است. او پیراهن ابریشمى پوشیده، کراواتى از رشتههاى رنگى بسته و کتى به رنگ گوزن به تن دارد که رنگ گلگون چهرهاش را تعدیل مىکند. قدش به صد و هشتاد سانتىمتر مىرسد اما شانههاى باریکش او را بلندتر نشان مىدهد. ریش کمپشتِ خوشایندى دارد و با آن حالتِ آرامِ مردانه و حرکات عصبى و سریع و ظرافتِ ظاهرى نظر هر کسى را به خود جلب مىکند. موهاى خرمایىِ پرپشتش را از جلوِ پیشانىِ بلندش به عقب شانه کرده. ابروان پرپشتِ خرمایى دارد و چشمانش که آنها نیز به رنگ خرمایى است، برحسب اینکه چخوف در چه حالت روحى است، تیرهتر یا روشنتر بهنظر مىرسند. عنبیه یکى از چشمانش اندکى روشنتر از دیگرى است و حالت کسى را به او بخشیده که گاهى دچار پریشانحواسى مىشود، در حالى که سراپا هوشیار است. پلک چشمانش اندکى سنگین است و گاهى به شیوهاى اشرافى اندکى فروافتاده و علت آن این است که شبها کار مىکند و کم مىخوابد. تقریباً همیشه لبخند به لب دارد، یا قهقهههاى زیبایش فضا را پر مىکند. تنها دستهایش اسباب دردسر اویند، دستهایى درشت، خشک و گرم که او نمىداند با آنها چه کند. چخوف با آن زیبایى خارقالعاده، اندام باریک و ظرافت گیرا از تسلط خود بر دیگران آگاه است و چون آهنربا آنها را به سوى خود جلب مىکند.
ما آب حیات می فروشیم.
کتاب وب : خدمات ویژه برای خرید کتاب از جمله خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب به سراسر کشور
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحه | 584 |
نوع جلد | شومیز |
نویسنده | |
مترجم | |
ناشر | |
نوبت چاپ | 15 |
تاریخ چاپ | 1401 |
موضوع | داستان کوتاه خارجی |
شابک | 978-964-351-100-5 |
تمامی حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سایت کتاب وب می باشد.